شايع می شود كه ناصر، خلبان هلی كوپتر، در يك عمليات جنگی كشته شده است. بهروز دوست ناصر، كه در موقع زخمی شدن ناصر گريخته، درصدد است كه نظر فرشته، همسر ناصر، را برای ازدواج جلب كند؛ اما منصور فرزند دوازده ساله ناصر، با ازدواج مادرش و بهروز مخالف است. منصور معتقد است كه پدرش زنده است و روزی باز خواهد گشت و از بهروز انتقام خواهد گرفت. در لحظاتی كه امكان ازدواج فرشته و بهروز فراهم شده ناصر، كه معلول است، باز می گردد و در كنار همسر و فرزندش زندگی جديدی را آغاز می كند. او مقام های نيروي هوايی ارتش را متقاعد می كند كه در يك مانور شهری هدايت هلی كوپتری را به عهده بگيرد. ناصر موفق می شود به كمك بهروز و دوستی ديگر هلی كوپتری را كه دارای نقص فنی است هدايت كند.